مبشر شاعری از افغانستان،ساکن قم، یک دوبیتی و یک غزل خواند تا آغازی برای شعرخوانی شاعران دیگر کشورها باشد. شعر مبشر چنین بود:
مرا پیمانه و خم میشناسد
شریک درد مردم میشناسد
مرا با این دوبیتیهای غمگین
تمام مردم قم میشناسد
***
بهار آمده در کوچه، چتر گل بر سر
نوشته عید مبارک به روی حلقه در
گذشته از همه شهرها و آورده
ستارههای قشنگی ز شهر پیشاور
بهار حال خوشی دارد و پر از خندهست
میان سبزه، کنار درخت، زیر گذر
سبد سبد گل سرخ و سفید آورده
لباس تازه به تن کرده است کوه و کمر
خدا کند که بیاید شبی به کلبه من
بگیرد از من دلخسته و نزار، خبر
خدا کند که بماند همیشه در ده ما
مباد آن که از این ده کند خیال سفر
مباد آن که دلش بشکند از این مردم
مباد آن که دلش بشکند از این کشور
**لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
محمدکاظم کاظمی شاعر نامدار افغانستانی هم شعری خواند درباره قلمرو پاره پاره شده فارسی زبانان. پس از این شعر مطنطن و زیبا رهبر انقلاب با تحسین ایشان فرمودند: «آن چیزی که بیشترین امید به آن است که مقصود را برآورد همین گفتن است. پراکندن فکر با این ابیات زیبا و توان شاعرانه بهترین راه برای تحقق این هدف است.». شعر کاظمی چنین است:
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون
اینگونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حلههای بافته از تار و پود جان
بندی که مینشست به گردن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن لایههای گچبری رو به آفتاب
سنگی به قبر مردم قزنین و فاریاب
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانیست نغمهها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست
شاید پلی برای رسیدن درست شد
شاید که باز یک نفر از بلخ و بامیان
با کاروان حله بیاید به سیستان
وقت وصال یار دبستانی آمدهست
بویی عجیب میرسد از جوی مولیان
سیمرغ سالخورده گشودهست بال و پر
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان
ما شاخههای توام سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توامان
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان
بر نقشههای کهنه خطی تازه میکشیم
از کوچههای قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست هموطن!
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
**عجب تحویل میگیری نماز نابلدها را
زهرا حسینزاده نیز از شاعران افغانستان مقیم مشهد غزلی خواند که رهبر پس از آن شکوفایی ادبی شاعران افغانستان را تحسین کردند و گفتند که البته پیش از این نیز این سابقه وجود داشته است. شعر حسین زاده نیز چنین است:
افتد گذرش سمت دوراهی که منم
باران بدهد دست گیاهی که منم
با طرح محرم به خیابان بزند
این چادر کشدار سیاهی که منم
***
عجب تحویل میگیری نماز نابلدها را
به شور آوردهای در من هوالله أحدها را
دِهم را جنگ با خود برد آهی در بساطم نیست
برایت مو به مو گفتم حدیث آن جسدها را
پدر پیوسته گاری را نصیب سد معبر کرد
و پنهان خانه آورد آخرین مشت و لگدها را
کسی با نان افغانی نمکگیرم نخواهد شد
خیابان تا خیابان خسته کردم این سبدها را
همین امضای سروان رد مرزم میکند فردا
به شهرت باز دعوت میکنی ما نامبدها را؟
چه کیفی دارد آب از حوضتان برداشتن آقا
اجازه؟ بشکند بادام چشمم جزر و مدها را؟